آمنه مستقیمی | شهرآرانیوز؛ اگرچه ما امامحسن (ع) را بهدلایل مختلف بهویژه نداشتن مرقد و بارگاه و زائران پرتعداد از میان شیعیان و محبان، مظلوم میدانیم، مروری کوتاه بر حیات بابرکت ایشان، جلوههایی بیبدیل از اقتدار و اثرگذاری و تاریخسازی حضرت را عیان میکند؛ جلوههایی که نمیتوان و نباید از کنار درسهایشان گذشت، از اینرو در آستانه بیستوهشتم ماه صفر، سالروز شهادت حضرت مجتبی (ع) و در گفتگو با حجتالاسلاموالمسلمین جواد سلیمانیامیری، دکتری تاریخ و عضو هیئتعلمی مؤسسه امام خمینی (ره) و صاحب آثاری همچون «آزمون خواص» و «تاریخ تحلیلی اسلام»، ابعادی از اقتدار امام حسن (ع) را بررسی کردهایم که در ادامه با هم مرور میکنیم.
امام حسن مجتبی (ع) پس از رسیدن به حکومت، مردم را به جنگ مجدد با معاویه دعوت کردند و نهتنها تمایلی به صلح با دشمنان خدا و اسلام نداشتند، بلکه بر استمرار طریق و سیره پدرشان امیرالمؤمنین (ع) در صفین و جنگ با معاویه تأکید میکردند، اما در مقابل خواسته امام، بیشتر مردم گفتند ما برای جنگ آمادگی نداریم. اینجا بود که اماممجتبی (ع) تنهاترین سردار شدند؛ چون در عین اینکه خود آمادگی جنگ و رویارویی با دشمن را داشتند، بهدلیل همراهی نکردن یاران نتوانستند کاری را که در نظرشان بود، انجام دهند.
دلیل اینکه ما امامحسن (ع) را تنهاترین سردار میدانیم، آن است که حضرت با وجود همراهی نکردن یاران و مردم در جنگ سخت، دست از جنگ نرم نکشیدند و بهتنهایی در این میدان نقش آفریدند؛ اماممجتبی (ع) دریافتند که اگر در آن شرایط، جنگ نظامی کنند، همه شیعیان از بین خواهند رفت و، چون تشیع، تفسیر اصیل و ناب از اسلام راستین است، با از بین رفتن شیعیان، تشیع و گفتمان شیعی و فرهنگ اسلام ناب هم از دست میرفت و با از بین رفتن اسلام، فلسفه خلقت از بین میرفت و پوچ میشد؛ چون دین، برنامه سعادت و تکامل انسان را عرضه کرده است و تکامل و قرب انسان در گرو دین است، لذا اگر امامحسن (ع) با معاویه صلح نمیکردند، اسلام و دین از بین میرفت.
امام حسن مجتبی (ع) با صلح خود، اولا دین را حفظ و ثانیا زمینه را برای قیام تاریخساز عاشورای حسینی فراهم کردند. اگر حضرت همان ابتدا با معاویه میجنگیدند، عدهای از مردم تصور میکردند که اهلبیت (ع) لجاجت کردهاند؛ چون بنیامیه اگرچه در باور و تعهدات دینی ضعیف بودند، بههرحال مسلمان بودند و مردم میگفتند چرا باید با آنها بجنگیم و از مسند قدرت، کنارشان بزنیم؟ ماهیت پوشالی بنیامیه برای آنها مشخص نبود، اما با امضای صلح، معاویه که خیالش راحت شده بود، اعلام کرد من برای نماز، روزه و حج و... نیامدهام، بلکه حکومت را در دست گرفتم که بر شما فرمانروایی کنم.
اینجا بود که مردم بهتدریج دریافتند معاویه درپی حمکرانی شخصی است نه قدرت اسلام. وی با قطع کردن حق شیعیان از بیتالمال، رواج سب (نفرین) امیرالمؤمنین (ع) بر منابر و دیگر اقدامات علیه اسلام و تشیع مثل مسموم کردن امامحسن (ع) و تعیین خلیفه پس از خود و گرفتن بیعت برای یزید شرابخوار، باعث شد امت اسلام کمکم متوجه ماهیت پوشالی بنیامیه شوند و اینچنین زمینه برای قیام امامحسین (ع) فراهم شد. اگرچه حضرت سیدالشهدا (ع) و یارانشان بهظاهر شهید شدند، این قیام باعث شد مردم به فساد دستگاه خلافت و در مقابل آن، مظلومیت و حقانیت اهلبیت (ع) پی ببرند.
در عالم سیاست، گفته میشود فلان دولت قدرت دارد، اما اقتدار ندارد یا بالعکس قدرت ندارد، اما دارای اقتدار است؛ قدرتی که اعمالکردنی نباشد، اقتدار است. اقتدار یعنی یک شخصیت، گروه و جریان، دارای ابهت باشد و بر افراد تأثیر بگذارد؛ هرچند در میدان، تصمیمها و سیاستها بر اثر نظر او اعمال و اجرا نشود.
امامحسن (ع) چنین شخصیتی بودند و در عین اینکه یاری نداشتند که ایشان را در میدان جنگ همراهی کند و در عین اینکه حتی در عرصه جنگ نرم هم تنها بودند و یاران ایشان را همراهی نکردند، اقتدار داشتند و سیاست، راهبرد، هدف و رفتارشان حسابشده بود، بهطوریکه اگر در آن مقطع حساس تاریخی صلح حسنی انجام نمیشد، عاشورا بیثمر میماند و دیگر شاهد پیشرفت شیعه در زمان امامباقر (ع) و امامصادق (ع) نبودیم، دولتهای شیعی همچون آلبویه و صفویه پدید نمیآمد و حتی انقلاب اسلامی به پیروزی نمیرسید؛ یعنی آثار و برکات آن سرداری و نرمش در طول تاریخ، استمرار یافته است. اگر آن تشخیص و عمل بهنگام نبود، معلوم نبود اسلام ناب باقی میماند یا نه. ایشان، سیاست درست را برگزیدند و تأثیر این اقدام در جنبشهای شیعی و امت اسلام، نشانی از اقتدار اماممجتبی (ع) است.
اگر امامحسن (ع) بهجای صلح، دست به قیام میزدند و افرادی از امت به شهادت میرسیدند، مردم میگفتند لجاجت کردید؛ این هم نتیجه اصرار شما و آن شهادتها تأثیری را که باید، برجای نمیگذاشت. اما با زمینهسازی امامحسن (ع)، عاشورای حسینی و شهادت مظلومانه سیدالشهدا (ع) و اصحابشان و اسارت اهلبیت (ع) ایشان رخ داد و تحولی در عالم پدید آمد و کار به جایی رسید که یزید اظهار پشیمانی کرد و آن قیام و شهادت، تاریخ را متحول کرد و شمار شیعیان افزایش یافت، از اینرو امامحسن (ع) در آن بازه تاریخی، «سرداری جنگ نرم» و به تعبیر رهبر معظم انقلاب، «نرمش قهرمانانه» کردند و این سرداری را بهتنهایی به سرانجام رساندند؛ در تنهایی ایشان، همین بس که برخی شیعیان برای پذیرش صلح به حضرت اعتراض کردند و فلسفه اقدام امام را درک نکردند.
سیره امامحسن (ع) نشان میدهد که تشیع، مکتب و مذهبی کاملا عقلانی است و اهم و مهم میکند و مصلحتاندیشی در آن جایگاه والایی دارد؛ اگر در تاریخ تشیع بنگریم، ازجمله صلح حسنی، درمییابیم که همیشه شیعه میسنجد اگر با دشمن تقابل رودررو کند، به نفع مکتب و امت است یا تقیه و مصالحه؟ یعنی براساس شرایط زمان و مکان، عقبنشینی تاکتیکی میکند. همین رویه، موجب بقای تشیع در طول تاریخ شده است و این سیره را باید امروز هم مدنظر داشته باشیم. اگر چنین راهبردی نبود، تشیع در همان قرن اول اسلام نابود میشد.
اگر رسول خدا (ص) در صلح حدیبیه در جای خود با بنیامیه سازش نمیکردند، معلوم نبود به این سادگی بتوانند مکه را فتح کنند؛ چون بنا بر بندی در آن صلح، مقرر شد اگر از قبایل دیگر به اسلام گرویدند، فردی حق آزار آنها را ندارد. پیامبر (ص) با این بند، هژمونی ترسی را که قریش در قبایل ایجاد کرده بود، برطرف کردند و به این ترتیب با افزایش تصاعدی تعداد مسلمانان بین سالهای ششم تا هشتم هجری، زمینه فتح فکه فراهم شد.
در زمان امیرالمؤمنین (ع) هم اگر ایشان در صفین آتشبس را نمیپذیرفتند، بازهم اسلام ضربه میخورد و به همین ترتیب اگر امامحسن (ع) صلح را نمیپذیرفتند، فرهنگ شیعی آسیبی جبرانناپذیر میدید. همین روند ادامه یافت و شیعه با این منطق که مصلحت جایگاه مهمی دارد و در عین اینکه باید به اصول ثابت توجه کرد باید بجا انعطافپذیر بود و در عین آرمانگرایی باید واقعگرا هم بود، رشد کرد.
با همین واقعگرایی، زمانی امامرضا (ع) تشخیص دادند که به دربار مأمون بروند و این تدبیر، سبب قدرت گرفتن علویان و شیعیان شد و شیعه قدرت گرفت. پیشتر که میآییم، میبینیم علما برای حفظ شیعه گاه تقیه میکردند؛ مثل حمله مغول که اگر تشیع ابراز میشد، همه شیعیان کشته میشدند و از بین میرفتند، از اینرو شیعه اهم و مهم میکند و بهتناسب شرایط و آرمانگرایی در عین واقعگرایی، تغییر راهبرد میدهد و همین موضوع سبب بقای اسلام و تشیع شده است.
در انقلاب اسلامی نیز چنین است؛ زمانی رهبر معظم انقلاب بر ایستادگی محکم و زمانی بر مذاکره یا قطع آن تأکید کردهاند. تشخیص اینکه کجا باید مقاومت کرد و کجا باید انعطاف به خرج داد، با، ولی جامعه است و این درسی است که از سیره امام حسن مجتبی (ع) دریافت میشود.